بازنشر ( خاطرات پدرم ) مدرسه قدیم روچی را به خاطر می آورم .من کلاس دوم ابتدائی بودم آقای خواجه نصیری ( اهل کرمانشاه ) چوب های انار را در گوشه کلاس نم گذاشته بود .چون هیچ ورق کاغذی نداشتم مشق هایم را ننوشته بودم . چوب انار درد زیادی داشت و این درد را قبلاً تجربه کرده بودم و به همین خاطر خیلی سریع پیش از چوب خوردن از مدرسه فرار کردم و برای کمک به پدرم به سر زمین رفتم. آقای خواچه نصیری به سر زمین آمد و با من صحبت کرد ولی من دیگر حاضر نشدم به کلاس برگردم . بیاد دارم که او به پدرم می گفت که هر چه می توانی زنبرها را بار کن تا او قدر مدرسه را بداند ولی باور کنید قیمت یک کاغذ به اندازه قیمت یک تخم مرغ بود و من توان خرید یک عدد کاغذ را نداشتم . کاش آقای خواجه نصیری این مطلب را می فهمید کا ش